»»»»»سایه در خورشید

ساخت وبلاگ
.​​​​​​عهد مردم ایران با امام خمینی در آسمان‌ها بسته شده بود؛ هیچ نیازی به سیرک وکالت نبود. وای بر مردمی که شعار مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهند و دم از آزادی می‌زنند؛ آن‌وقت به من گیر می‌دهند که چرا به خمینی می‌گویی امام. می‌بینی طرف در بیوی پیجش نوشته برانداز و از قضا صدها پست علیه جمهوری اسلامی گذاشته؛ اما چون حاضر نشده به اسکل‌ترین اسپرم‌های محمدرضا وکالت بدهد، مدام توسط انقلاب‌اولی‌ها فحش می‌خورد. خیلی هنر می‌خواهد که تو هنوز انقلاب کذایی‌ات به پیروزی نرسیده، تبدیل شوی به دیکتاتور. تا آن‌جایی که ما تاریخ خوانده‌ایم، انقلابی‌ها معمولاً بعد از رسیدن به قدرت دچار اختلاف می‌شوند؛ این‌جا ولی برانداز چشم دیدن برانداز را ندارد. دعوت می‌کنم همه‌ی براندازها را به وحدت حول محور براندازی نفس؛ براندازی جمهوری اسلامی پیش‌کش. شما آدم براندازی نیستید؛ چون اساساً آدم نیستید. آدم با شعار باکلاس انقلاب می‌کند، نه با سبزی‌پلو با ماهی. ننه‌ی سپاهی پنج تا پسر داشت که اولی در فتح‌المبین به شهادت رسید، دومی در آزادسازی خرم‌شهر، سومی در والفجر مقدماتی، چهارمی در شرهانی و پنجمی هم در کربلای پنج. گفت سبزی‌پلو با ماهی؛ عجب توله‌ی شاهی. ربع پهلوی اول زنش را جمع کند و بعد از اجماع و اجتماع اپوزیسیون سخن بگوید. به جمهوری اسلامی حتماً نقد وارد است اما نه از حنجره‌ی سعودی‌نشنال. چه چیزی مضحک‌تر از این‌که با شعار زن، زندگی، آزادی برسی به اندرونی خانه‌ی عبدالحمید؟ خیال‌تان تخت که در دکان این مولوی هیچ شمسی پیدا نمی‌شود! انقلاب خمینی گرفت؛ چون چشم زیبای روح‌الله به الله بود، نه به جیب گشاد آل سعود. مولوی عبدالحمید کاریکاتور خمینی هم نیست. آدم خنده‌اش می‌گیرد که نماینده‌ی طالبان در ایران، درباره‌ی آزادی زنان خط »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:42

​​.از نظر نسلی که بهمن پنجاه و هفت انقلاب کرد، ما دهه‌شصتی‌ها تیتیش‌مامانی محسوب می‌شویم و از منظر دهه‌هشتادی‌ها نسلی عقب‌افتاده. نه پیرمردهایی که براندازی کردند و نه جوان‌هایی که می‌خواهند براندازی کنند، ما را درک نمی‌کنند. حق هم دارند. ما همان دیوانه‌هایی بودیم که با یک گوش داریوش گوش می‌دادیم و با گوش دیگر آهنگران. ما از ازل، وسط‌باز بودیم. چشم به جهان که گشودیم، چیزی جز #سنت ندیدیم و به مجرد یک پلک‌زدن، به #مدرنیته رسیدیم. بچه که بودیم، همه‌ی حق با بزرگ‌ترها بود و بزرگ که شدیم، همه جا بچه‌سالاری شد. ما دو شبکه بیش‌تر نداشتیم که بیش‌تر برنامه‌هایش هم برفک بود. نمی‌دانستیم از برفک تلویزیون بیش‌تر شاکی باشیم یا از برفک یخچال‌. برای ما کارتون‌هایی پخش می‌کردند که از روضه‌های حاج‌منصور هم گریه‌دارتر بود. ما حتی با هایده و حمیرا و مهستی هم گریه می‌کردیم. ما وقتی عسل می‌دیدیم، یاد زنبور عسلی می‌افتادیم به نام هاچ که آخرش هم نفهمیدیم مادرش را پیدا کرد یا نه. همه‌ی قصه‌های عصر بچگی ما، پایانش باز بود. به ما نمی‌گفتند پدرت #شهید شده. می‌گفتند رفته #آسمان و به زودی برمی‌گردد. قشنگ ما را خر فرض می‌کردند. خر هم بودیم انصافاً، حتی وقتی که در بازی خرپلیس، نقش پلیس را بازی می‌کردیم. ما هیچ وقت پلیس نبودیم. همیشه‌ی خدا متهم بودیم. همیشه‌ی خدا محکوم بودیم. عشق‌مان این بود که بچسبیم به تلویزیون؛ خانوم‌مجری نمی‌گذاشت. هی دستور می‌داد بروید عقب‌تر. گمانم خیال می‌کرد چشم ما هیز است؛ مایی که حتی به دختری به نام نل هم به چشم خواهری نگاه می‌کردیم. غلط نگفته باشم، این یکی دنبال پدرش بود. ما نمی‌دانستیم غصه‌ی خودمان را بخوریم یا غصه‌ی بی‌پدرمادرهایی که نشان‌مان می‌دادند. شانس هم نداشتیم؛ تا در کوچه »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:42

.حدود بیست سال پیش در یکی از انشعابات خیابان ستارخان تهران، زنگ خانه‌ای را زدم که خانه‌ی مادر شهید حسن باقری بود. رفته بودم برای یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی. من آن روزها سردبیر مجله‌ی یاد ماندگار بودم و اغلب مطالب را خودم می‌نوشتم و بیش‌تر گفت‌وگوها را خودم تنظیم می‌کردم و چیزی هم که زیاد داشتم، اسم مستعار بود. همین مصاحبه را با اسم مستعار علی‌اکبر بهشتی منتشر کردم. مادر شهید که زن سرزبان‌داری بود، قبل از این‌که ضبط‌صوت را روشن کنم، چیزهایی درباره‌ی شغل روزنامه‌نگاری گفت و بعد هم به این اشاره کرد که حسن باقری اصلش برای همین کار خبرنگاری به جبهه رفته بود. به مادر شهید گفتم چه افتخاری از این بالاتر که هم‌کار پسر شما باشم؟ الان که دارم به آن مصاحبه فکر می‌کنم، حسم این است که مادر شهید انگار اصرار داشت که نگاه کلیشه‌ای به شهید باقری نداشته باشد. مثلاً من توقع داشتم بگوید که حسن باقری از همان دوران مدرسه، شاگردممتاز بود اما مادر شهید درآمد که اتفاقاً درس حسن متوسط بود و بیش از کتب درسی، سرش را با کتاب‌های غیر درسی گرم می‌کرد. خدایی من فکر می‌کردم کارنامه‌ی تحصیلی «بهشتی جبهه‌ها» یا «مغز متفکر جنگ» نمره‌ای جز بیست نداشته باشد ولی مادر شهید حتی از نمره‌ی شانزده و هفده شهید باقری هم با من حرف زد. خدا همین است؛ با انسان‌های متوسط، کارهای بزرگ می‌کند. تو می‌بینی طرف در ریاضی بیست نمی‌گرفته اما در طراحی عملیات آزادسازی خرم‌شهر، فوق بیست می‌گرفته. عجیب‌تر این‌که جبهه رفته بود برای خبرنگاری، نه فرماندهی. خیلی حرف است تو برای کار رسانه‌ای به جنگ رفته باشی و بعد بشوی نفر اول شناسایی. این‌ها همه عظمت #خدا را نشان می‌دهد. بیاییم و به حرمت همین خدا، به احترام همین حسن باقری، دعواهای ناپاک سیاسی را به »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:42